زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

ایروان نامه ۱

مقصد جدید ترکیه و مالزی ئه برای دانشگاه. برای این که از این زندگی گه زده بیرون بیام و برای یه شروع.

ایروان خیلی آروم بود. این اولین صفتی ئه که برای من که توی یه شهر ۱۴ میلیونی گه گرفته زندگی می کنم اهمیت داره. آرامش. توی برگشت از سفر شمال همه اش نگران این استرسی بودم که به محض ورود قراره سکان کل زندگی من رو بگیره تو دستش. تمام روز پشت این کامپیوتر نشسته ام و بیلیارد بازی می کنم . خیلی خرم. خودم می دونم.

ایروان یه شهر کاملاً گرد بود با آب و هوایی درست شبیه تهران. ماشینهای قدیمی . هنوز اون لاداهای روسی قبل از فروپاشی رو نگه داشته اند، البته بنز و ب ام و های عجیب هم توی خیابون دیده می شه.

خیابان ابوویان که ما توش بودیم تقریباً بالای شهر بود. ایروان شهر عجیبی بود با ساختمونهای سنگی خیلی مدرن و خیلی خیلی قدیمی ولی اونچه که توی هر دو نوع ساختمونا مشترک بود سنگ بود که کاملاً‌با طبیعت کوهستانی اش سازگاری داشت.

طبق معمول به علت ایرانی بازی سرم کلاه رفته بود و یارو تور لیدره هی می پیچوند و هیچ کمکی نمی کرد در نتیجه عملاً نمی شد جائی رو دید. به اضافه این که ما شا الله یکی نبود که یه کلمه انگلیسی بلد باشه و به ما کمک کنه و خلاصه واسه هر چیزی باید سه ساعت می چرخیدیم. ملت عجیبی بودن ما رفتیم موزه تامانیان که یه معمار خیلی معروفشون ئه یکی محض رضای خدا نبود که انگلیسی بدونه یا یه راهنمایی چیزی بدن دست آدم.

توی پیاده رو ها قدم به قدم کافی شاپ و بار و بریستو و رستوران بود. چه توی فضای آزاد و چه مغازه. واقعاً فضای دل انگیزی بود. قیمت غذاها تقریباً مثل ایران بود شاید با یه تفاوت جزئی بالاتر. ولی لباسا مثل همه جای دیگه توی نمایندگی های کمپانی های بزرگ خیلی گرون و توی بازارهای محلی ارزون تر بود. من یه دامن خریدم که به تومن می شه ۱۸.۰۰۰ تومن یا ۶.۰۰۰ درام. خاکستری ئه با یه کمربند مشکی خیلی خوشگل.

نمی تونم بگم مردم خونگرمی اند اون هم به طرز اغراق آمیزی که ما هستیم که تا یه مسافر می بینیم می خواهیم جنسای مزخرفمون رو به بالاترین قیمت بهش قالب کنیم. کاری به کارت نداشتند. اصلاً هم تو مایه های کلاه گذاشتن سر کسی نبودن . به هیچ وجه.

علیرغم همه اینا من ترسیدم برم دیسکو چون وقتی اصلاً نمی فهمی چه اتفاق داره می افته یه کم از احساس امنیت ات کم می شه .

فعلاً

پایان تعطیلات

وای نه باز این فضاحت اینجا شروع شد.

شما هم جای دختر من اید!

ببینین . ممکنه بعضی ها فکر کنند که من الاغم که روز آخر سال می آم سرکار ولی اون هایی که همچین فکری می کنن نمی دونن که آقای کاف که پیمانکار ما باشه و به اندازه ده تا پروژه روی این پالایشگاه مسجد... پول گرفته در لحظات واپسین می آد و بعدش رو دیگه نمی تونم بگم. (فکرای بد نکنین ها- قضیه صرفاْ مالی ئه)

قربان شما تا بعد!