حرف ها
-
گاه رقصیدن با من
نجوا کنان ،
.........حرف هایی می زند که مثل هیچ حرفی نیست
زیر بازوانم را می گیرد
..........................و مرا می کارد در ابری
و باران سیاه
.........تند .. تند
...............فرو می ریزد از چشمانم
مرا با خود می برد
می برد به شبانه های مهتابی گل گونه اش
و من ،
چون دخترکی میان دستانش
مثل پَری که نسیم می بردش .
هفت سیاره از آسمان را
برایم می آورد
.................. و کوله باری از ترانه ها .
آفتابی می بخشدم ،
.................تابستانی گرم ،
........................و فوجی از چلچله ها .
و می گوید
که من ارمغان اویم
و با هزاران ستاره برابرم
زیرا که گنجی هستم
و زیباترین تابلویی که به چشم دیده
چیزهایی روایت می کند
که گیج می شوم
و دایره ی رقص و قدم هایم را از یاد می برم
حرف هایی ،
............که تاریخ را دگرگون می کند
و لحظاتی مرا زنی می پندارد
کاخی از خیال و رؤیا برایم می سازد
...................................که جز لحظاتی در آن نیارامم
و برمی گردم ،
.......بر می گردم سرمیزم
.........................و هیچ چیزی با من نیست
...................................................جز حرف هایش .
نزار قبانی
-
-
-