درباره کاغذه بگم که شاید من زیادی احساساتی شده ام و شاید انقدرها هم هیجان زده شدن نداشته باشه ولی یه دستنوشته است که روش نوشته من یه رزمنده زمان جنگ بوده ام و حالا دارم در فقر و بدبختی از گرسنگی می میرم . نوشته بود که مسئولین این نظام به ما خیانت کرده اند. اصلاً این که چی نوشته بود و چطور زیاد مهم نیست. من از شجاعت این که احساس اش رو روی دیوار شهر داد زده بود خوش ام اومد.همین.
یه جمله قصار هم به مامان گفتم اون شب که تو مایه های این بود که شجاعتهای فردی ما ممکنه دنیا رو نجات بده چون از زمان دار و دسته بازی خیلی گذشته. خلاصه این که اینا رو به هم ربط بدین دیگه.
امروز یه دوست قدیمی نازنین که کلی هنر خیاطی هم پیدا کرده رو دیدم. کلی حرف زدیم . یه کفش خوشگل راحت هم خریدم که به غایت خوشگله. مشکی ئه . روش هم گل داره. توی چهارراه ولیعصر یه مغازه است که تقریباً جدید باز کرده.
نهار کم خوری نموده ام و شب برنامه حمله به یخچال گذاشته ام!