زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

صبح نوشت

دیشب تا وقتی خودش خوابش نمی اومد نه لامپ رو خاموش کرد، نه صدای تلویزیون رو کم کرد. من هم بیدار شده بودم یعنی دقیقاً به خاطر صدای تلویزیون بیدار شده بودم و دیگه خوابم نمی برد وقتی پا شدم دیدم ساعت ۷:۲۵ است. راس می گه من وقتی نمی تونم بخوابم پاچه می گیرم ولی آخه واقعاً فکر می کنم کارش خیلی بد بود.

از اون بعید بود خیلی. چی بگم دیگه.

دریغ از یک ساعت درس که من از صبح تا حالا خونده باشم!

اضافه کاری اجباری

مصیبت مضائف این که باید شنبه ها و دوشنبه ها تا ۵:۳۰ بمونم توی این خراب شده!