خوب نیستم، بد هم نیستم، بی حالم .
شروع کرده ام به دروغ گفتن به تو ، درباره نظرات سیاسی ات تا شستن کف اتاق و این سخت آزارم میدهد، دورمان می کند و تنهامان را تنها. دروغ می گویم تا مجبور نشوم توضیح بدم یا مخالفت کنم . شاید فقط به این دلیل که تنبلم و شاید به خاطر کج خلقی گاه گاه تو.
صبح هم دروغ گفتم که هنوز هم کمی دوستت دارم و تو وحشتزده پرسیدی که دیگر عاشق ات نیستم؟
تو را دوست دارم چون نان و نمک.
مرز دروغ و راستم سخت باریک شده و می ترساندم. بیا!
دروغ گفتن به خاطر دوری از جر و بحث خیلی بده
اینجوری آدما همدیگر رو نمی تونن صیقل بدن و با بدیهای هم باالاجبار باید سر کنن.
حرفت و بزن حتی اگه یه دعوای سخت رخ بده اینجوری می فهمین که هر کدوم کی هستین و چی هستین.
چون یه روز این عشق آتیشی کنار میره و بدیها بد تو ذوق آدم می خوره اونوقته که نمی تونی تحمل کنی و باید...
رها
مدتی من هم مدتی دروغگو شده بودم نتونستم ادامه بدم به این افتضاح رسیدم