زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

صبحانه ی روسپیان

صبح که داشتم می اومدم شرکت غافل از آنچه که اینجا در انتظارم بود که شامل کوههای متناوب گرد و خاک و کثافت پنجاه سال اخیر این ساختمان می شد یاد یه چیزایی توی خاطره دلبرکان غمگین من افتادم که روسپی ها وقتی مشتری هاشون به پیسی می خوردند - من تا حالا ننوشته بودم پی سی!- اونا رو کنار خودشون سر سفره های مفصل صبحونه شون می نشوندن و حتی از قربون صدقه های عاشقانه هم در موارد لزوم دریغ نمی کردن (فکر کنم یه همچین چیزی بود حالا نه دقیقاً ولی همین مضمون). نمی دونم چی شد که یاد این افتادم شاید فقط چون وقت صبحونه بود. شاید هم انقدر NAIVE شده ام که دلم رحم و مروت و این چیزا می خواست اول صبح شنبه.

دو روز خیلی مزخرفی داشتم . چهارشنبه عصر دو ساعت تمام با اعصاب خوردی کامل پیاده روی کردم و بالاخره ساعت ۷ یه چیزایی خوشگل خریدم که خودم موقع پوشیدن تازه متوجه خوشگلی شون شده ام. می گم این کارایی که همه مردم با دوستاشون حالا پسر یا دختر انجام می دن من همیشه تنهایی انجام می دم و تازه متوجه اش شده ام. همه لباسایی رو که دوست دارم خودم تنهایی رفتم خریده ام . این موضوع شامل کتابا و دی وی دی پلیر و بقیه چیزا هم می شه . ولش کن بابا بی خیال. تقصیر این دختره س که تو وبلاگش از یه جمع شدن جوانانه نوشته بود که من هم دلم خواست.

چهارشنبه شب تا دیروقت با خاندان محترم تگرگ جان بلوف بازی کردیم تازه من که رفتم بخوابم ساعت ۳:۳۰ بود و اونا می خواستن شروع کنن حکم بزنن ولی من دیگه خوابم می اومد. ساعت ۱ بعد از ظهر به زور خودمو جمع و جور کردم و رفتم خونه ی مادرجون که اون تا برگشتن خاله و مامان تنها نباشه. تمام پنج شنبه و جمعه رو به بطالت محض گذروندم به اضافه این که ماهواره هم قطع بود و فکر کنین من تک و تنها نشسته ام بازی استقلال و برق رو می بینم و از پشت تلفن صدای تگرگ و دوستاش می آد که بلند بلند می خندن و ... من هم تنها و مغموم اونجا جلوی تلویزیون نشسته ام!

خلاصه بی خیال این هفته جبران اش می کنم. دارم سرکار اولیور تویست گوش می کنم تا کور شود هر آن که نتواند دید .

آیا یکی یه اپیلاسیون کاری که زبون نداشته باشه حرف بزنه می شناسد آیا؟

از آرایشگاه به خاطر اون لحظه های تعارف الکی دارم در می رم و از همه جام باغهای سرسبز و درختان سر به فلک کشیده سبز شده!

-مامان گفت که من با خودم صادق تر شده ام و این داره هی تو کله ام اکو می شه!

-تگرگ از همه اونچه که من خریده بودم کلی تعریف کرد و این بیش از اونچه که خوب باشه عجیبه

-ه جون از ترس بدغذایی تگرگ تقریباً ده بار از من پرسید که ماکارونی دوست دارم یا نه و من هم کلی سربه سر تگرگ گذاشتم که با این نخوردن و کج خوردناش همه رو داره اذیت می کنه

-پیش مادرجون که بودم فشارش یه کم بالا رفته بود و من ترسیده بودم و به روی خودم نیاوردم و همه چیز عصر رو به راه شد. تمام این دو روز حتی با یکی از حرفاش هم مخالفت نکردم و این احساس خوبی بود.

- کاشی های کف شرکت رو سابیده اند و پودر سنگ همه جا رو پر کرده بود و صبح داشتیم خفه می شدیم و چقدر راههای کوچیک و کم دردسری داشت این که اتاق ما به این روز نیفته. تو روح تون.....

- من یه تگرگ می خوام.

- چرا به مردایی که به پارتنرشون اهمیت بدن می گن زز؟

- راستی هر چی پول دارین از عابر بانکا بکشین بیرون که بانکا هنوز هیچی نشده می گن پول نداریم!

زیاده عرضی نیست.

 قربان شما!

نظرات 1 + ارسال نظر
سحربانو یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

به به چه آپ بالا بلندی.
می گما این هفته عجب هفته ای بود واسه همه ها.
منم نفهمیدم چرا بهشون می گن زز ، آخه اهمیت دادن به پارتنر که چیز بدی نیست، هست آیا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد