یاد حرف اورهان پاموک افتاده ام که گفت می نویسم چون عصبانی ام. عصبانی ام از دست همه شما. حالا فکر می کنم اگه این نگاه نبوغ آمیز اون نبود شاید اصلاً امروز این وبلاگ پستی نداشت. هیچ نمی فهمم این چه ارثی ئه که من از بابای این خاندان مکرم خورده ام. خسته شدم از این چشم و ابرو اومدنها. من که اینقدر آدم حساسی ام به ..م ام نیست که مامان اون دختره ی ... عمل کرده و عفونت و هزار زهر مار دیگه تازه خوشحال هم هستم و به درک که اون دختره می شه زن دایی من.
اگه من جای سین بودم دوست نداشتم الان که اینقدر حالم بده یکی باهام بیاد؟
باروی قلعه من می شی تگرگ؟ شوالیه ی نگهبان
ممنون به شدت. تصحیح شد :ی
سلام خزر جون
من همیشه به یادت هستما ، هر وقت هم بیام واست کامنت می ذارم.
یه آدمی ام شکل همه ی آدمای دنیا! ولی میخوای بیای شیراز پاشو بیا!
جالب بود می نویسم چون از دست همه شما خسته ام
تا اونجایی که من دیدم غیرنویسنده ها وقتی عصبانی ان می نویسن و نویسنده ها وقتی حالشون خوبه و میزونن!
حالا پاموک برعکس کرده کارو!
چه کامنت دونی زنونه ای!