عشق
از خون خویش
صدای عجیبی می شنوم
آیا صدا، صدای عشق است؟!
زن نمازگزار
انگشتانت مثل شمع های کلیسا
روی میز می سوزند
و من
می خواهم که نماز بگزارم.
گنجشکان
از حرف هایی که پشت سر من و تو زده می شود
ناراحت نمی شوم
بلکه بر عکس
تمام پنجره های خانه ام را
به روی این شایعه ها باز می کنم
روی دستم برایشان دانه ء گندم می ریزم
اجازه می دهم
روی دامنم بازی کنند
زیرا شایعه های عاشقی در کشورم
مثل گنجشک ها زیبایند
و من از کشتن گنجشکان بیزارم.
کودکان بدجنس
از خشم تو خشمگین نمی شوم
از رعد و برق تو
و جنون طوفانهایت دلتنگ نمی شوم
خوب می دانم
همه ء ظرف هایی را که شکستی
و همه ء نادانی هایی را که مرتکب شدی
چیزی نیست مگر مقدمه ء تولد یک شعر.