زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

زمستانه ها

روزهای یک خزر طوفانی

سعاد الصباح!


عشق


از خون خویش

صدای عجیبی می شنوم

آیا صدا، صدای عشق است؟!



زن نمازگزار


انگشتانت مثل شمع های کلیسا

روی میز می سوزند

و من

می خواهم که نماز بگزارم.



گنجشکان


از حرف هایی که پشت سر من و تو زده می شود

ناراحت نمی شوم

بلکه بر عکس

تمام پنجره های خانه ام را

به روی این شایعه ها باز می کنم

روی دستم برایشان دانه ء گندم می ریزم

اجازه می دهم

روی دامنم بازی کنند

زیرا شایعه های عاشقی در کشورم

مثل گنجشک ها زیبایند

و من از کشتن گنجشکان بیزارم.



کودکان بدجنس


از خشم تو خشمگین نمی شوم

از رعد و برق تو

و جنون طوفانهایت دلتنگ نمی شوم

خوب می دانم

همه ء ظرف هایی را که شکستی

و همه ء نادانی هایی را که مرتکب شدی

چیزی نیست مگر مقدمه ء تولد یک شعر.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد